زهرا اسگوئی ۲۹ساله، توانیاب نویسنده:
«دختری از جنس فولاد» داستان زندگی من و بسیاری از معلولان است
من در دوران کودکی ارتباط خوبی با بچهها داشتم و به هیچ عنوان متوجه محدودیت خودم نشدم، اما زمانی که بزرگتر شدم، این محدودیت را بیشتر درک کردم.
جوان آنلاین: زهرا اسگوئی ۲۹ساله، اهل تبریز، نویسنده و ورزشکار است. محدودیت جسمی زهرا به دوران نوزادی برمیگردد. تندرست به دنیا میآید، اما به دلیل اشتباه پزشکی و تزریق سرم قند نمکی بیش از حد معمول به مغز او فشار وارد و در نهایت دچار محدودیت جسمی و حرکتی میشود.
زهرا هم مثل بسیاری دیگر از افرادی که دچار محدودیت جسمی هستند، میگوید: من در دوران کودکی ارتباط خوبی با بچهها داشتم و به هیچ عنوان متوجه محدودیت خودم نشدم، اما زمانی که بزرگتر شدم، این محدودیت را بیشتر درک کردم.
با زهرا درباره برنامههای زندگیاش صحبت کردم که گفت: از سال ۹۴ با ورزش بوچیا آشنا شدم و از سال ۱۴۰۱ هم نویسندگی را آغاز کردم و در نهایت به چاپ کتاب رسیدم.
وی نویسندگی خود را مرهون لطف خداوند و بعد از آن فردی به نام میکائیل نظری از فعالان فرهنگ و هنر میداند و میگوید: اسم کتابم دختری از جنس فولاد است. در این کتاب از خودم و سختیهایی که در زندگی کشیدهام، نوشتهام و خدا را شکر کتابم امسال به چاپ دوم رسیده است. قصد من این بود تا با این داستان به سایر معلولان که مشکلات مشابه دارند، حس امید به زندگی بدهم.
زهرا به «جوان» توضیح میدهد: من خانواده کوچکی دارم. پدرم را سالها پیش از دست دادهام و در حال حاضر با مادرم زندگی میکنم. عامل اصلی موفقیتم حمایتهای بیاندازه مادرم بود.
وی به کسانی که دچار محدودیت جسمی هستند، میگوید: هیچ وقت امید خود را از دست ندهید و هر طور است، خودتان برای خودتان ناجی باشید و منزوی و گوشهگیر نباشید.
اسگوئی درباره انتظارات خود از جامعه میگوید: با ما مثل بقیه افراد معمولی رفتار کنند. چرا طوری رفتار میکنند که انگار ما متفاوت یا نیازمند ترحم هستیم؟!
آنچه از صحبتهای این نویسنده جوان متوجه شدم، این بود که نگاه سنگین دیگران روی خود را دوست ندارد. وی در این باره گفت: این نگاهها باعث خانهنشینی کسانی میشود که دچار محدودیت جسمی هستند.
وقتی از او درباره مشکلاتش میپرسم، اینگونه جواب میدهد: مشکل که زیاد است و از کجا باید گفت. هیچ کجا برای ما مناسبسازی نمیشود و مبلمان شهری هم محدودیت جسمی ما را محدودتر میکند. ما به خاطر محدودیتهاست که خانهنشین میشویم، در حالی که مناسبسازی شهر باعث میشود استقلال پیدا کنیم و از انزوا دور شویم. مسئولان کمی به ما فکر کنند.
زهرا در صحبتهای آخرش میگوید: من پرانرژی هستم و قصد دارم پرانرژیتر هم زندگی را ادامه دهم. چه شاد باشم و چه نباشم، زندگی و روزهای آن در گذر است و وضعیت من و افراد شبیه من تغییر نمیکند، بنابراین خوشحالبودن و پرانرژیبودن را انتخاب کردم، چون دوست ندارم، اطرافیان و خانواده را ناراحت یا آنها را از انگیزه و شوق زندگی ناامید کنم. در این سالهای زندگی هم همواره به لطف خدا افراد خوبی سر راهم قرار گرفتهاند که به موفقیت و پیشرفت من کمک کردهاند.
منبع: روزنامه جوان، 9 آذر 1402