ریشه مشکلات در سازمان بهزیستی
دفتر فرهنگ معلولین
آقای میثم اسماعیلی مطلبی با عنوان «بهزیستی یا ساختمان پزشکان» در روزنامه جامجم در 26 خرداد 1399 منتشر کرد و پرده از زیربناییترین مشکل در سازمان بهزیستی برداشت. بسیاری در سی سال گذشته پرسیدهاند، سازمان بهزیستی با بودجه مکفی و خوب با امکانات نسبتاً مطلوب چرا توانایی ندارد و در عمل فَشَل و ضعیف است؟
در دو دهه اخیر برخی از کارشناسان ریشه مشکل را کشف کردند و علت اصلی ناکارآمد بهزیستی را به دست آورده معرفی نمودند. اینان گفتند پزشکان همیشه بر بهزیستی سیطره داشته و مدیریتهای این سازمان در اختیار پزشکان بوده و به همین دلیل این سازمان برای حل مشکلات، کارآیی ندارند. دلایل خود را هم به تفصیل تشریح کردهاند. مهمترین تحلیلی که گفته شده این است که اساساً ذهنیت پزشکی با خطمشی بهزیستی تعارض اساسی دارد. زیرا پزشکان، جامعه هدف را ناقص و معیوب دانسته و درصدد درمان و اصلاح و برطرف کردن نقصان اعضاء جامعه هدف هستند. یک پزشک یک ناشنوا یا نابینا را کامل نمیداند و باور دارد که با درمان او میتواند همه یا بخشی از شنوایی یا بینایی را برگرداند و این فرد درمان شود. در حالی که جامعه هدف خود را موجودی با ویژگیهای خاص خودش میداند که فقط با دیگران تفاوتهایی دارد ولی این تفاوتها به معنای نقصان و عیب نیست.
به هر حال در این باره بحثهای فراوانی انجام شده و مطالبی عرضه شده است. در ادامه آقای میثم اسماعیلی هم ریشه مشکلات و ناتوانی بهزیستی را سیطره پزشکان و پزشکی بر بهزیستی میداند. او صریحاً مینویسد افراد که طی چهار دهه بر بهزیستی ریاست کردهاند تخصصی غیر مرتبط با بهزیستی داشته و اغلب آنها پزشک بوده و هستند. ایشان مینویسد:
تحصیلات 13 رئیس سازمان بهزیستی از ابتدای انقلاب تا پیش از وحید قبادی هم غیر مرتبط و انتخاب آنها تابع ملاحظات سیاسی بوده است. از این سیزده نفر، هفت نفر پزشک عمومی، دو مهندس، یک دکترای بهداشت محیط، یک متخصص اطفال، یک نفر با تحصیلات حوزوی و یک نفر حسابدار بر صندلی ریاست بهزیستی نشستهاند.
در ادامه مینویسد: حکایت صدارت پزشکان بر سازمان بهزیستی حکایت خشت اول و معماری است که آن را کج نهادهاند.
آقای اسماعیلی از قول یکی از استادان مددکاری اجتماعی (دکتر محمد زاهدی اصل) مینویسد: سازمان بهزیستی خانه دانشآموختگان مددکاری است چرا که بنیانگذاران اصلی این سازمان هم مددکاران اجتماعی بودهاند. همانطور که وزارت بهداشت و درمان خانه پزشکان است.
همچنین از قول رئیس انجمن علمی مددکاری اجتماعی ایران، مصطفی اقلیما مینویسد: آسیب حضور ریاست پزشکان بر جای جای سازمان بهزیستی آنقدر مضر است که باعث مرگ گروهی بخشی از جامعه شده است. همانطور که خطای یک پزشک ممکن است به مرگ یک نفر منجر شود، خطای پزشکان در حوزه مددکاری اجتماعی به مرگ قشری از جامعه و باعث مرگ اعتماد عمومی و از دست رفتن سرمایه اجتماعی شده و این آسیبها به این راحتیها جبران نمیشود.
یک نکته مهم این است که بهزیستی در مرکز و شهرها طی سالها محل تعارض پنهان و پیدای پزشکان و مددکاران بوده است. البته چون پست کلیدی در دست پزشکان بوده و پزشکان از بالا حمایت شدهاند، همیشه مددکاران شکست را تحمل کردهاند. امید است روزی برسد که سررشته کارهای معلولان، سالمندان و غیره در بهزیستی به دست افراد متخصص در بهزیستی یعنی مددکاران بیفتد و پزشکان از اشغال و غصب بهزیستی دست بردارند.
اکنون متن مقاله آقای میثم اسماعیلی را میآورم و امیدوارم همه معلولان و دیگر افراد وابسته به بهزیستی این مطلب را مطالعه کنند.
*.م.ن
بهزیستی یا ساختمان پزشکان؟
میثم اسماعیلی
گاه برای فهم یک موضوع یا چالش، بستری برای درک بهتر موضوع لازم است، اما این موضوع نه بستری برای آماده شدن فهم آن میخواهد نه نشانهای برای اثباتش. آنقدر بدیهی است که حتی دیده نشود! برای تعریف هم نیازی به زیادهگویی نیست.
یک مثال ساده میتواند آن را توضیح دهد. فرض کنید رئیس یک بیمارستان را فردی انتخاب کنند که تمام تحصیلات دانشگاهی و تخصصش در ساخت و ساز یک ساختمان باشد. به نظر شما چه اتفاقی در روند فعالیت این بیمارستان میافتد؟ حالا دهههاست این اتفاق-درست طبق فرمول همان مثال – در سازمان بهزیستی میافتد.
دهههاست که تخصص رئیس این سازمان-به عنوان یکی از مهمترین سازمانهای ارائه دهنده خدمات اجتماعی -نامربوط با حوزه فعالیتش است؛ اما اگر طی دهههای گذشته این سنت اشتباه تداوم داشته حداقل در سطح همان ریاست بوده، اما حالا وقتی نگاهی به معاونتهای این سازمان بیندازید متوجه میشوید فرمول اشتباه چند ده ساله در سطح معاونان هم در حال تکرار است.
همه این افراد هم در یک نقطه عجیب اشتراک دارند، اینکه تمامی این افراد پزشک هستند، تخصصی بیربط به حوزه بهزیستی. این تمامیتخواهی آسیبزننده حتی به این نقطه هم محدود نماندهاست. حالا خبر رسیده که در تازهترین تغییر یکی از مدیران کل حوزه اجتماعی که دکتری مددکاری اجتماعی داشته جایش را به یک پزشک دیگر داده است این سازمان که اتفاقا در حوزه کاریاش متخصص بوده وقتی به دیدگاههای اشتباه این سازمان در مورد آسیبهای اجتماعی نقدی داشته، از کار برکنار شده و جایش را به یک پزشک دادهاست.
از ریاست که بخواهیم آغاز کنیم باید برگردیم به دی ماه 97 که بر اساس حکم وزیر کار و رفاه اجتماعی وحید قبادی دانا به عنوان معاون وزیر و رئیس سازمان بهزیستی کشور منصوب شد. حتی اگر پستهای پیشین او همچون معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی علوم پزشکی تهران، مشاور ریاست جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران، عضو کارگروه تدوین نقشه راه و نحوه اجراییسازی ماموریت فرهنگی را هم کنار بگذاریم تحصیلات او-به گواه آنچه در پایگاه خبری سازمان بهزیستی آمده-فوقتخصص آلرژی و ایمونولوژی بالینی است.
میتوان از این تناقضات هم چشم پوشید، چرا که سنت اشتباه گذشته حالا یک قاعده شفاهی اجرایی است. از طرفی انتخاب ریاست سازمان بهزیستی همواره همراه بودهاست با برخی ملاحظات سیاسی، همانطور که در انتخاب او هم میتوان ردی از سفارش برخی از سیاستمداران گذشته را دید. پیش از او هم وضعیت ریاست این سازمان به همین منوال بودهاست. تحصيلات ١٣ رئيس سازمان بهزيستی از ابتدای انقلاب تا پيش از وحيد قبادی هم موید همین نکته است. در طول این سالها هم هفت پزشک عمومی، دو مهندس، يك دكترای بهداشت محیط، يك متخصص اطفال، يك تحصیلات حوزوی و حتی یک نفر با تخصص حسابداری روی صندلی ریاست سازمان بهزیستی نشستهاست. اما معاونتهای این سازمان امروز در سیطره پزشکان است. حبیبا… فرید که پزشک اجتماعی است و حالا معاون امور اجتماعی، مجید رضازاده دکترای تخصصی پزشکی دارد و پژوهشهای متعددی در زمینه اپیدمیولوژی سل دارد در سمت معاونت امور پیشگیری فعالیت میکند، سمتی که حتی در چارت سازمانی بهزیستی هم لحاظ نشده اما همتراز با معاونت فعالیت میکند. محمد نفریه که پزشک بوده و در معاونت امور توانبخشی فعال است. احمدرضا شجیعی که متخصص طب اورژانس است و در معاونت توسعه مدیریت و منابع انسانی حضور دارد و حتی در مرکز نوسازی و تحول اداری این سازمان که ظاهرا هم ابلاغ معاونت گرفتهاست محمد عباسی حضور دارد که طبعا پزشک است!
صدارت پزشکان
حکایت صدارت پزشکان بر سازمان بهزیستی حکایت خشت اول و معماری است که آن را کج نهاده است، چراکه وقتی در سال 1353 اولین وزارت رفاه تاسیس شد عمر آن خیلی کوتاه بود و فقط دو سال بعد این وزارتخانه منحل و در وزارت بهداری وقت ادغام شد. یعنی این نگاه از ابتدا وجود داشت که فعالیت سازمان بهزیستی در زیرمجموعه وزارت بهداشت و درمان دیده میشد. اما حتی وقتی این سازمان از زیرمجموعه وزارتخانه بهداشت و درمان بیرون رفت و به وزارت رفاه سپرده شد هم سنت انتخاب پزشکان بر ریاست این سازمان تغییر نکرد. محمد زاهدی اصل، استاد تمام مددکاری اجتماعی دانشگاه علامه است و بیش از 50 سال از عمرش را در این حوزه فعالیت کرده است. خصلت معلمیاش از همان پاسخ ابتداییاش به پرسش جامجم بیرون میزند. با تحکم انگار که دارد اصلی بدیهی را سر کلاس توضیح میدهد، میگوید: «سازمان بهزیستی یک سازمان تخصصی خدمات اجتماعی است و متخصصان خدمات اجتماعی هم پزشکان نیستند.» این چکیده همه حرفی است که این گزارش روی آن استوار شده است. او میگوید:« اگر فقط در بخش مدیران سازمان بهزیستی هم پزشکان فعالیت میکردند جای گلایه کمتر میشد،اما متاسفانه حالا بخش قابل ملاحظهای از کارشناسان این سازمان هم از پزشکان عمومی انتخاب شدهاند، دلیل این کار هم احتمالا به واسطه فارغالتحصیلان زیاد پزشکان عمومی و بازار کار اندک آنهاست! این ماجرا تا جایی پیش رفته است که حتی پزشک عمومی در این سازمان در پست مددکار اجتماعی فعالیت میکند!» موضوع گسترش حضور پزشکان در بهزیستی برای محمد زاهدی اصل آنقدر عجیب است که با بهت توضیح میدهد:«پرواضح است که خانه جامعه پزشکی، وزارت بهداشت و درمان است و به همین واسطه هم سازمان بهزیستی خانه دانشآموختگان مددکاری است،چراکه بنیانگذاران اصلی این سازمان هم مددکاران اجتماعی بودهاند. به عنوان کسی که 50 سال از عمرش را در این راه گذاشته است باید بگویم وضعیت سازمان بهزیستی چه از نظر جایگاه مددکاری اجتماعی و چه از لحاظ تاثیرگذاریاش بر آسیبهای اجتماعی قابل قبول نیست و من از این موضوع رنج میبرم.»
خطای پزشکی و مرگ یک جامعه
شکی نیست بخشی از خدمات ارائه شده توسط سازمان بهزیستی همپوشانی زیادی با تخصص پزشکان دارد؛ اما سازمان بهزیستی، از تجارب تلخ پزشک سالاری در یک رنج تاریخی است. مصطفی اقلیما، رئیس انجمن علمی مددکاری اجتماعی ایران است. او معتقد است بهرهگیری از افراد و پزشکان چند تخصصی میتواند کمک کار مناسبی برای پاسخگویی به چالش استفاده کارآمد از توانمندی نیروهای رشتههای مختلف فعال در سازمان بهزیستی کشور، باشد. اما آسیب حضور ریاست پزشکان بر جای جای سازمان بهزیستی را آنقدر مضر میداند که باعث مرگ گروهی بخشی از جامعه باشد. از او درباره آسیبهای حضور غیر متخصصان در یک سازمانی همچون بهزیستی میپرسیم. او به جامجم میگوید: « خطای پزشکی منجر به مرگ یک نفر میشود اما خطای این افراد باعث مرگ قشری از یک جامعه میشود. این کار باعث مرگ اعتماد عمومی و از دست رفتن سرمایه اجتماعی میشود، آسیبهایی که به این راحتیها جبران نمیشود.» رئیس انجمن مددکاری علمی همچنین در یادداشتی به ماجرای رومینا و برکناری فریبا درخشاننیا، مدیرکل دفتر توانمند سازی زنان بهزیستی به واسطه نقد سازمان بهزیستی اشاره میکند و مینویسد: بر اساس اطلاعات و مستندات موجود، رئیس سازمان بهزیستی نهتنها دستور تذکر دادن به مسؤولان بهزیستی استان گیلان را صادر کرد بلکه با یکی از مدیران باسابقه، خوشنام ودانش آموخته مددکاری اجتماعی (دکتر فریبا درخشاننیا) که از استادان این حرفه تخصصی است، برخوردی قهری کرد.
شناخت بهزیستی و مدیران درون سازمانی
بستر فعالیت سازمان بهزیستی شامل حوزهای وسیع و عموما با قید فوریت است. ماهیت فعالیتهای این سازمان هم عموما چند لایه است به این مفهوم که صرفا نمیتوان با نگاهی عاطفی کاری کرد یا با رویکردی دستوری کاری را پیش برد. همین است که بهرهمندی از توان تفکر سیستمی و مدیریت شبکهای از الزامات موفقیت مدیران این سازمان است.
همین است که عقل سلیم حکم میکند مدیران و معاونان انتخابی برای سازمان بهزیستی کشور، الزاما باید درون سازمانی باشند. در گذشته اما بارها مشاهده شده مدیرانی از هلال احمر،کمیته امداد، سازمان مدیریت بحران و مواردی همانند برای مدیریت ارشد این سازمان انتخاب شدهاند.توجیه ظاهری این انتخابها هم احتمالا به شباهت حوزههای فعالیتی ارتباطی بین سازمان بهزیستی و سازمانهای مورد اشاره، مربوط است.
منبع: روزنامه جام جم، 26 خرداد 1399