ملت عشق، الیف شافاک، ترجمه زهرا بهرامی، انتشارات توانمندان، 1402، 360 ص.
ISBN: 978-622-5207-18-9
پرفروش ترین کتاب تاریخ ترکیه
موضوع ها:
داستانهای آمریکایی — قرن ۲۱م.
متن پشت جلد کتاب:
برای آنکه به حق نزدیک شوید باید قلبی به نرمی مخمل داشته باشید و البته هر انسانی سرانجام نرم شدن را یاد میگیرد. بعضیها وقتی دچار تصادف میشوند، بعضیها وقتی به بیماری مهلکی دچار میشوند و بعضیها وقتی درد جدایی را میچشند. همهمان فرصتی بهدست میآوریم تا قساوت قلبمان را نرم کنیم. اما فقط بعضیها هستند که به دنبال حکمت آن میگردند و دلشان را نرم میکنند و بعضیها هم متاسفانه سنگدلتر میشوند. عاشق حقیقی خداوند حتی اگر وارد میخانه شود آنجا میشود نمازخانه. اما اگر آدم دائمالخمری وارد نمازخانه بشود، آنجا میشود میخانه. در این دنیا هر کاری که میکنیم، بر اساس نیتمان است. پس آنچه که مهم است نیتمان است …
انتشارات توانمندان
ناشر تخصصی معلولیت و معلولان
تلفن: ۰۲۵۳۲۹۱۳۴۵۲ (ساعت ۸ الی ۱۷) ؛ واتساپ و تلگرام: ۰۹۳۹۸۳۷۳۴۳۵
آدرس: قم، بلوار محمد امین، خیابان گلستان، کوچه۱۱، پلاک۴، دفتر فرهنگ معلولین
ایمیل: nori1363@gmail.com
درباره نویسنده
الیف شافاک نویسنده ملت عشق، تنها به خاطر این کتاب نیست که در جهان به شهرت رسیده و کتابهایش به بیش از سی زبان ترجمه شده است. او به زبانهای ترکی، فرانسه و انگلیسی مسلط است، در سال ۲۰۱۰، نشان شوالیه ادبیات و هنر کشور فرانسه را به دست آورده و در مجموع ۱۷ کتاب به چاپ رسانده است که بسیاری از آنها، به شدت مورد توجه قرار گرفتهاند.
الیف شافاک نویسنده تحسین شده ترکتبار در 25 اکتبر سال 1971 در شهر استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. نام اصلیاش «الیف بیلگین» است و با نام «الیف شفق» نیز در زبان فارسی شناخته شده است. در کودکی پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند. او به همراه مادرش به ترکیه بازگشت و زیست در دو دنیای متفاوت را آغاز کرد. از طرفی زندگی نزد مادرش، که زنی تحصیلکرده، مدرن و با تفکر غربی است. از طرف دیگر زندگی نزد مادربزرگش، زنی با تحصیلات کمتر، خرافاتی و اهل جادو. او از همان زمان با این اختلافات آشنا بود. در دانشگاه در رشته مطالعات زنان درس خوانده است. همچنین دکترای علوم سیاسی دارد. در دهه چهارم زندگیش به آمریکا مهاجرت کرد و در دانشگاههای این کشور شروع به تدریس کرد. او خود را یک مهاجر نمیداند. بلکه مسافری دائمی میداند که از کودکی سفرش را آغاز کرده است.
شافاک فعال حقوق زنان و منتقد وضعیت سیاسی و اجتماعی ترکیه و خاورمیانه است. شافاک صدای کسانی است که صدایشان شنیده نمیشود. درباره بیگناهان، اقلیتها، آوارهها و تبعید مینویسد. او در جدیدترین صحبتهای خود گفته است: «تمامی نویسندگان باید علیه سرکوبهای ترکیه اعتراض کنند. ترکیه در صدر دستگیری روزنامهنگاران است. هزاران نفر صرفا به خاطر امضا کردن درخواست صلح شغل خود را از دست دادهاند. در ترکیه تعداد خشونتهای خانگی ۱۴۰۰درصد افزایش یافته است. ترکیه در میان ۱۴۹ کشور جهان در شاخص شکاف جنسیتی بنا به گزارش انجمن اقتصاد جهانی رتبه ۱۳۰ام را دارد. فقط حدود ۱۵درصد موارد سو استفاده جنسی کودکان در این کشور گزارش میشود. شمار کودکهمسری در این کشور فاجعه است. ما باید به جای اینکه وانمود کنیم مشکلی وجود ندارد، باید درباره آن صحبت کنیم.» اظهاراتی از این دست از شافاک کم نیست.
او در سال ۲۰۰۶ نیز به خاطر نوشتن رمان «حرامزاده استانبول» به دادگاه فراخوانده شد. داستان کتاب شافاک درباره رابطه خانوادهای ترک تبار با خانوادهای ارمنی-آمریکایی است. در این کتاب او به ماجرای نسلکشی ارامنه اشاره کرده است.
چیزی که کتابهای شافاک، نویسنده ملت عشق را به این محبوبیت رسانده، احتمالا ترکیبی است از ماجراهای عاشقانه، با رنگ و بوی معنا و چاشنی تاریخ. شافاک با در کنار یکدیگر قرار دادن این سه عنصر، توانسته، معجونی جذاب بسازد.
پیشگفتار
سنگی را بردار و آن را در آب جاری بینداز. دیدن اثر آن راحت نیست. وقتی سنگ به سطح آب برخورد می کند یک موج کوچک و سپس یک صدای «چلپ چلوپ» دارد که توسط سرعت رودخانه از بین می رود. تمام.
همان سنگ را در برکه بینداز. اثرش قابل رؤیت و طولانی تر خواهد بود. این سنگ آب های راکد را متلاطم می کند. در جایی که سنگ به آب برخورد می کند یک دایره شکل می گیرد و ناگهان همان دایره به دایره دیگر تکثیر می شود، سپس دایره دیگر. طولی نمی کشد که امواجی که با یک صدای «تلپ» ایجاد شد توسعه پیدا می کند تا همه جا در سطح آب گسترش یابد. فقط وقتی این دایره ها به ساحل می رسد متوقف می شود و از بین می رود.
اگر سنگ در رودخانه پرتاب شود، رودخانه به عنوان اغتشاشی در مسیر پر سر و صدایش با آن برخورد خواهد کرد. این اصلاً عجیب و غیرقابل کنترل نیست.
اگر سنگی به درون یک برکه پرتاب شود، برکه متلاطم خواهد شد.
به مدت چهل سال زندگی اللا روبینشتاین نیز از آب های راکد تشکیل شده بود. عادت های قابل پیش بینی، نیازها و خواستههایش تغییر نکرده بود. اگر چه زندگی اش از خیلی جهات یکنواخت و عادی بود اما به نظر او خستهکننده نبود. در طول بیست سال گذشته هر آرزویی داشت، هر شخصی که با او دوستانه رفتار می کرد و هر تصمیمی که می گرفت به ازدواجش بستگی داشت.
شوهرش دیوید یک دندان پزشک موفق بود که سخت کار می کرد و درآمد فوق العاده زیادی داشت. اللا همیشه می دانست رابطهشان خیلی عمیق نبود. اما معتقد بود نیاز نیست ارتباط احساساتی جزء اولویت های زوج های متأهل باشد به خصوص برای یک مرد و یک زن که خیلی وقت پیش ازدواج کرده بودند. در یک ازدواج مسائلی مهم تر از عشق و علاقه وجود دارد. مانند تفاهم، عاطفه، دلسوزی و گذشت. عشق نسبت به همه این ها اولویت دوم بود. مگر این که کسی در رمان ها یا فیلم های رمانتیک زندگی کند که شخصیت های اصلی همیشه بزرگ تر از زندگی بودند و عشقشان دست کمی از افسانه نداشت.
فرزندان اللا جزء اولین اولویت هایش بودند. یک دختر فوق العاده زیبا به نام ژانت داشتند که دانش جو بود. دوقلوهایشان به نام های اورلی و ایوی نوجوان بودند. یک سگ دوازده ساله به نام «اسپیریت» داشتند که از وقتی یک توله سگ بود رفیق اللا در پیادهروی صبحگاهش و شادترین همراه و همدم او بود. اکنون پیر، چاق، کاملاً کر و تقریباً کور بود؛ زمان مرگ اسپیریت داشت فرا می رسید اما اللا ترجیح می داد فکر کند تا ابد زنده خواهد ماند. این زندگی اللا بود. او هیچ وقت با پایان هیچ چیز روبه رو نشده بود؛ چه آن چیز یک عادت، یک مرحله یا یک ازدواج باشد؛ حتی اگر پایان به صورت ساده و انکار ناپذیر در مقابل او ظاهر می شد برایش باورنکردنی بود.
خانواده روبینشتاین در امریکا، در نورتمپتن، در یک خانه بزرگ مربوط به زمان سلطنت ملکه ویکتوریا زندگی می کرد. خانه با آن که به کمی تعمیر احتیاج داشت اما هنوز پر زرق و برق بود؛ پنج اتاق خواب داشت، سه حمام داشت، کف پوش پارکت از جنس چوب صیقلی براق، گاراژی برای سه ماشین، درهای فرانسوی و بهتر از همه یک جکوزی فوق العاده. آن ها بیمه عمر، بیمه اتومبیل، حساب های بازنشستگی، برنامه های پس انداز تحصیل دانشگاه و حساب های بانکی مشترک داشتند. بهعلاوهی خانه ای که در آن زندگی می کردند دو آپارتمان لوکس و تشریفاتی نیز داشتند: یکی در بوستون و دیگری در رودآیلند. اللا و دیوید برای به دست آوردن همه این ها به سختی کار کرده بودند. یک خانه بزرگ پرجمعیت با عطر شیرینی های خانگی ممکن است برای بعضی از مردم کلیشه به نظر برسد اما برای آن ها تصویر یک زندگی ایده آل بود. آن ها ازدواج شان را با این هدف آغاز کرده بودند و به اکثر آرزوهایشان رسیده بودند.
شوهر اللا در روز ولنتاین یک آویز الماس به شکل قلب به او هدیه داده بود و یک کارت پستال با این متن:
تقدیم به اللای عزیزم،
زن آرام، بخشنده و صبورم…
خیلی ممنون که مرا همانگونه که هستم پذیرفتی. خیلی ممنون که زنم هستی.
دوست دارت،
دیوید
اللا هیچ وقت برای دیوید اعتراف نکرد که خواندن متن کارت پستالش مانند خواندن اعلامیه درگذشتش بود. این چیزی است که وقت مرگم درباره ام می نویسند. و اگر صادق باشند این را نیز اضافه خواهند کرد:
تمام زندگی اللا به شوهر و فرزندانش اختصاص داشت. هیچ راهی نبود جان سالم به در ببرد. نمی توانست خودش به تنهایی بر سختی های زندگی غلبه کند. اللا فوق العاده محتاط بود. حتی برای تغییر مارک قهوه ای که روزانه مصرف می کرد مجبور بود خیلی تلاش کند.
به همین دلیل هیچ کس حتی خودش نمی توانست بگوید وقتی بعد از بیست سال زندگی مشترک در پاییز سال 2008 درخواست طلاق داد چه اتفاقی افتاد.
***
اما یک دلیل وجود داشت: عشق.
آن ها در یک شهر زندگی نمی کردند. حتی در یک قاره مشترک نیز زندگی نمی کردند. نه تنها هزاران مایل از هم فاصله داشتند بلکه شخصیت هایشان کاملاً متفاوت بود؛ مانند شب و روز متفاوت بودند. سبک زندگی شان به قدری متفاوت بود که به نظر میرسید تحمل کردن حضور همدیگر برایشان غیر ممکن است. این ها مهم نبود. عاشق شدند. اما اتفاق افتاد. و به سرعت هم اتفاق افتاد، به قدری سریع که اللا وقتی نداشت بفهمد چه اتفاقی می افتد و مراقب خودش باشد، البته اگر آدم بتواند در برابر عشق از خودش مراقبت کند.
به قدری ناگهانی عاشق شد که انگار سنگی از ناکجاآباد بر زندگی اش افتاد.
فهرست
درباره نویسنده 7
پیشگفتار 9
بخش اول: خاک 32
بخش دوم: آب 105
بخش سوم: باد 158
بخش چهارم: آتش 252
بخش پنجم: خلأ 296
ملت عشق
بهشت و جهنم را فقط در آن دنیا جست و جو نکنید. هرگاه بتوانیم یک نفر را بدون حساب و کتاب دوست داشته باشیم، آن زمان در بهشتایم و هرگاه با کسی منازعه کنیم و دچار حسد و کینه و نفرت شویم آن زمان در جهنم سقوط کردهایم…