بوی سیب کال میدهد تن این دنیا، فاطمه رمضان پور، انتشارات توانمندان، 1400، 59 ص.
ISBN: 978-622-6216-65-4
موضوع (ها):
شعر فارسی– قرن ۱۴
متن پشت جلد کتاب:
چه شده ما را
آزادی میطلبیم
اما قفس را برمیگزینیم!!!
وای بر ما که به خودمان هم رحم نمیکنیم.
انتشارات توانمندان
ناشر تخصصی معلولیت و معلولان
تلفن: ۰۲۵۳۲۹۱۳۴۵۲ (ساعت ۸ الی ۱۷) ؛ تلگرام: ۰۹۳۹۸۳۷۳۴۳۵
آدرس: قم، بلوار محمد امین، خیابان گلستان، کوچه۱۱، پلاک۴، دفتر فرهنگ معلولین
ایمیل: nori1363@gmail.com
سرآغاز
به خواب عمیقی فرو رفتهایم، ترسم از این است همینطور که در خوابیم دنیا را آب ببرد. کاش یکی آی آدمهای نیما را برایمان بلند بلند بخواند، آن قدر بلند که همهمان را از خواب بیدار کند. همه چیزمان به خواب رفته، گوشمان، هوشمان…
بیا به خودمان سنگ بزنیم، شیطان درون ماست. ما غافل شدهایم، ما جاهل شدهایم…
بیا از دنیای بی سر و ته غرور خارج شویم برویم پی دنیایی که متعلق به خودمان باشد. چرا فکر میکنیم همه چیز را میدانیم؟! چرا فکر میکنیم دیگران چیزی نمیدانند؟! جیبهایمان خالی و دستهایمان خالیتر ـ ولی افکارمان پر از پوچی، پر از توهمِ منِ بزرگ بودنها
بیا تا وقتی که دروازههای این شهر باز است از آن برویم بیرون، بیا فرار کنیم.
بیا سر به بیابان بزنیم، آنجا آب ندارد، علف ندارد، اما حیوان دو پا هم ندارد.
اینجا بوی تعفن مردار میدهد. مردههایی که بو گرفتهاند اما همچنان دارند روی پاهایشان راه میروند. چرا خسته نمیشوند!!! چرا به خاک بر نمیگردند!!! چرا این دست و آن دست میکنند!!!
همرنگ جماعت شدن را دوست ندارم. حتی اگر همچون دلقکی در نگاهشان مسخره بیاید.
من فقط دارم به دنبال خودم میگردم. در پس هر پیدا شدنی، گم شدنی وجود دارد پس گم میشوم ـ بیا گم شویم.
چرا هوا این قدر سخت سرد شده است؟ هر چه قدر دستهایم را به هم میمالم تغییری نمیکند!!!
همچنان سرد است، خیلی سرد. خوابم میآید. خواب را برایم تعریف میکنی؟
چه طور میشود همانطور که در خوابیم باز خوابمان بیاید!!! بیا فرار کنیم…
چه قدر نقش بازی میکنیم، چه قدر هم بد بازی میکنیم.
به نظر تو آدمها نقشهایشان را دوست دارند؟ اگر نه، چرا نقش دیگری را انتخاب نمیکنند؟! ای کاش هر کدام از ما فقط نقش خودمان را بازی میکردیم آن وقت بازی تمام میشد و هر کسی میرفت خانه خودش.
حالا میفهمم چرا دست برنمیداریم از این همه نقش بازی کردنها
چون خانههایمان را دوست نداریم ـ خانههایمان تاریک است.
هیچ چیز در آن سر جای خودش نیست.
سهراب آن روزها میگفت: انسانی را میبینم که شباهت دوری با خودش دارد. اما امروز دیگر شباهتی پیدا نمیکنی حتی خیلی خیلی دور
چه قدر فاصله است از من تا من
بوی سیب کال میدهد تن این دنیا…
فاطمه رمضانپور
دی ماه 1399